همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
شب ششصد و هفتاد و هفتم ۶۷۷
حکایت عجیب و غریب
چون پدر من مرا در زندان کرد و تو را به وادی آتش بفرستاد من دو سال در زندان بماندم. پس از آن مرا رها کرد. من سالی در نزد او بماندم و او را بکشتم. لشکریان به من اطاعت کردند و اکنون چند سال است که در میان لشکر حکمرانی میکنم. شبی از شبها بخفتم و تو در خاطر من بودی، تو را خواب دیدم که با قوم جانشاه مقاتله میکنی، در حال این هزار عفریت برداشته به سوی تو آمدم.
تصویر را تصور کن!
بینخطهای هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو...
به روالهای ناروایی که هنوز از پسِ قرنها برقرار مانده بیندیش...
«هزارویک شب»
ترجمهی عبداللطیف تسوجی تبریزی
قصّهگو #شهرزادفتوحی
تنظیم #مجتبی_میرسمیعی
باشد که قصّه، چترِ باران غصّهها شود
باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد
در دریاهای توفانی این جهان
هنر و زندگی شهرزاد
یوتیوب
https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0
#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب
Shahrzad Art&Life
مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:
🕯
اولین نفر کامنت بزار
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراه شوید
بنیوشید
بنوشید
...همراه شوید
بنیوشید
بنوشید
...همراه شوید
بنیوشید
بنوشید
...بیپرخاش...
...
میخوام بگم آدما بهصرف آدم بودن، تو لایههای پ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است